داستان های کیوت[پارت یک]

°•"اولین دوست من"•°

یه روز یه دختر بود که یه خرس کیوت داشت🐻
اون خرس رنگ قهوه ای بود و حدودا سی سانت بود
اسمی نداشت و دختر اونو"خرسی💗"صدا میکرد
یه روز که دختر کوچولو خواب بود🍒خرسی آروم و بی سرو صدا از توی تخت خواب کوچولویی🛏که دختر براش خریده بیرون اومد⚘رفت به سمت در و اونو باز کرد و به سمت جنگل حرکت کرد🌲همین طوری راه میرفت که وقتی به آسمون نگاه کرد✨دید که شب شده و اون هیچ پناهی نداره😢
اون ناراحت داشت به آسمون نگاه میکرد که یه چیز پر نورد دید🎑
اون خیلی میدرخشید و زیبا بود🎀
خرسی اونو دوست داشت و به سمتش راه افتاد🌾
اما جالب اینجا بود که اون چیز روشنم بهش نزدیک میشد🐚
به سمتش رفت و اون چیز نورانی توی دستاش نشست
خرسی با شوق گفت
+میشه دوست من بشی🎈
_آره
+ا.....اسمت چیه؟
_ماه اسممه💟
+اسمم منم خرسیه🙂
_میشه من به اسم دیگه صدات کنم؟🍉
+باشه ولی منم میخوام به تو بگم "مونی🍦"
_باشه منم به تو میگم "تدی🌏"
خرسی دست کوچولوشو به سمت مونی گرفت و گفت
"ازت ممنونم که اولین دوستم شدی🌈"

خوب بچه ها توی داستان کیوت که از اسمش مشخصه داستان های کیوت یا همون فلاف مینویسم....این داستان رو میتونین بدای بچه ها کوچولو بگین🙂